ابوالفضل سپهر بازیگری که شاعر شد و بدون اینکه جنگ رفته باشد در قطعه شهدا دفن شد...
دریافت
مدت زمان: 5 دقیقه 23 ثانیه
یکی از سریالهای خاطره انگیز دهه شصت ، سریال آخرین روز تابستان(1367) بود که موضوع اون ماجرای مردی( با بازی محمد شیری) بود که در اثر تصادف دچار بیماری روحی شده و فکر می کند که کامیون اسباب بازیش خراب شده و هر بار از یک پسر به نام اوستا حسن(عنایت شفیعی) و شاگردش اوستا ناصر( بهزاد سپهر) تقاضای کمک میکرد
بازیگر قصه ما همون بهزاد سپهر (بعدا اسمش رو به ابوالفضل تغییر داد) که زندگینامه شو در زیر میخونیم :
ابوالفضل سپهر متولد 15 خرداد 52 بود. در نوجوانی و در اثر سانحه ای پدر خود را از دست داد و در کنار تحصیل مشغول کار شد. او در این مدت در چند فیلم و سریال هم، بازی کرد. در سال 77 در اثر همنشینی با ایثارگران و خانواده های شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستی های بی شمار در حفظ دست آوردهای شهدا، دست به قلم برد و اولین شعرش را نوشت اما هنوز تصمیم به چاپ شعرهایش نگرفته بود تا اینکه در ملاقاتی با همسر شهید همت، بنابه اصرار دوستانش شعری را خواند که درباره ازدواج شهید همت بود. بعد از خواندن این شعر و اصرار همسر شهید همت، سپهر تصمیم به چاپ اشعارش گرفت. اما شرط چاپ اشعارش این بود که مقدمه ای بنویسند، حداقل 30 صفحه ای، در آن همه حرف های دلش را بزند. او ابتدا اشعارش را در ماهنامه فکه چاپ کرد و در بسیاری از مجالس بزرگداشت شهدا نیز شرکت می کرد و اشعارش را می خواند و برای اینکه بیشتر دردل شنونده اثر کند زبان محاوره ای را برگزید. هنوز مدتی نگذشته بود که سراینده شعرهای «اتل متل»، کلیه هایش را از دست داد و روانه بیمارستان شد ابوالفضل سپهر سرانجام در روز سه شنبه 28 شهریور 83 درگذشت.
مجموعه شعرهایش در کتابی به نام «دفتر آبی» چاپ شده است و همان طوری که خودش می خواست.
مقدمه این کتاب مطلبی است با عنوان «فرشته پلاک طلایی می خواهد» .شعرهای این شاعر بسیجی در هر محفلی قرائت می شد. او در قطعات خود مظلومیت شهدا و خانواده های شهدا و جانبازان را به تصویر می کشید و اشک را میهمان چشم ها می کرد. سرانجام این حماسه سرا در سال 1383 و شب ولادت حضرت اباعبدالله(ع) پس از یک دوره بیماری سخت دعوت حق را لبیک گفت.
معاونت هنری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ، اقدام به نشر اشعار زندهیاد «ابوالفضل (بهزاد) سپهر» در قالب یک آلبوم نفیس با عنوان معبری به آسمان کرده است.
این آلبوم صوتی منتخبی از سرودههای "ابوالفضل سپهر" است که با صدای "وحید جلیلوند" و آهنگ سازی "سعید شبانی" انتشار یافتهاست.
معبری به آسمان گلچینی از برترین سرودههای ابوالفضل سپهر در قالب 10 قطعه صوتی به شرح زیر است:
1 – قصه ازدواج
2 – اتل متل یه مادر
3 – سنگ قبر شکسته
4 – چشم چشم دو تا چشم
5 – کجایید ای شهیدان خدایی
6 – اتل متل یه جعبه
7 – اتل متل یه بابا
8 – قلب زمین
9 – قصه بچه بسیجی
10 – یاس کبود / ظهور
به قول خود سپهر، شاعر این اشعار، افراد دیگرى بودند و او فقط قافیهها را جابهجا مىکرد.
بهار 83، نفسهاى آخرش را مىکشید که با سپهر و چند تا از بچهها رفتیم اصفهان، منزل شهید همت. از قضا، مهمان عزیزى هم داشتند؛ یک برادر جانباز با خانوادهاش، مهمان خانواده شهید همت بودند. همین که وارد منزل شدیم، سپهر رو به من کرد گفت: «این جا چه با حاله! آدم احساس سبکى مىکنه».
لحظاتى بعد که همه نشستند، به ابوالفضل اشاره کردم و گفتم: یکى از شعرهایت را بخوان؛ او هم شروع کرد و خواند. اسم شعر قصه ازدواج بود. صد بیت از این اشعار را با همان احساس داغ و بغض همیشگىاش خواند؛ طورى که اشک را مهمان چشم همه حضار کرد...
همین که راه افتادیم، حسین گفت: «آدم اصفهان بیاید و شهرضا نرود؟ آقا جان! الاّ و بالله، نمازمان را باید کنار مزار شهید همت بخوانیم». گفتم: «بابا این جا تا شهرضا 75 کیلومتر فاصله است. ما هم باید از این جا برویم دوکوهه. باشد براى دفعه بعد».
سپهر که تا این لحظه ساکت بود، برگشت و گفت: «اگر مىرفتیم شهرضا خیلى خیلى خوب بود». گفتم: مىرویم شهرضا.
بین راه از سپهر پرسیدم: «شعرى که خونه حاجى خواندى، از قبل انتخاب شده بود»؟ گفت: «نه همین طور که دفتر را باز کردم، این شعر آمد؛ من هم آن را خواندم».
دقایقى از اذان مغرب گذشته بود که رسیدیم شهرضا. یکراست رفتیم سر مزار شهید همت. سپهر، آن جا نماز باحالى خواند و بعد آغوش باز کرد و سنگ مزار حاجى را مثل جان شیرین در بغل گرفت.
همان جا کنار مزار همت، بساط شاممان را پهن کردیم. در حین شام خوردن، سپهر گفت: «من تصمیمم را گرفتم».
گفتم: چه تصمیمى؟
گفت: چاپ مجموعه شعرهایم!
***
کتاب «دفتر آبى» مجموعهاى از منظومههاى «اتل متل» مرحوم سپهر است که از سال 77 و در اثر نشست و برخاست با ایثارگران و خانوادههاى شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلتها و کاستىهاى بىشمارى که در حفظ دستاوردهاى شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت وجود داشت، شروع به سرودن آنها کرد. در ضمن، چند غزل از نویسنده نیز در پایان کتاب آمده است.
پس از ان مجموعه ی کاملتری تحت عنوان دفتر سرخ به همراه عکسهای و خاطره هایی از این شاعر به چاپ رسید
اتل متل یه بابا
دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 28 ثانیه
«اسمش بهزاد بود. هیئت را که راه انداختیم. معنویتمان گل کرد و بچه هایی که اسم های مذهبی نداشتند اسمشان را عوض کردند.»
اینطوری بهزاد به ابوالفضل تغییر نام داد و مسیر زندگی اش هم مثل اسمش عوض شد. نمی دانم کجا دنیا آمده بود اما می دانم متولد پانزده خرداد ۵۲ بود. در سنین کودکی پدرش را از دست داد و در کنار تحصیل به کار پرداخت. از بنگاه تهیه و فروش قطعات اوراقی ماشین های سنگین، کارگاه تزریق پلاستیک، طلاسازی، ارزان فروشی خوار بار و آخرین شغل او هم کارمند شرکت مخابرات بود. در سنین نوجوانی هم سری به عرصه هنر زد و شد همان بازیگر نوجوان چند فیلم و سریال که معروف ترین آنها «آخرین روز تابستان من» بود از رفقای محلی و بچه محل هایش که می پرسم مهدی مینویی پسر دایی سپهر می گوید: «خیلی با بچه محل ها آشنایی و رفاقت نداشت و چون مستأجر بودند و هر سال در یک محله هیچ کس نفهمید او از بچه محل های قلمستان (خیابان شهید جوادیان) بوده است».بیشتر رفقای هیئتی اش از بچه های مدرسه آیت الله سعیدی هستند در منطقه ۱۱ همان ها هم دنبال معرفی سپهر هستند.
«سپهر در مدرسه رهنما درس می خواند، آنجا رد شده بود و به مدرسه ما آمد. چون مدرسه ما هم فقط یک کلاس ریاضی داشت. سپهر یکراست آمد کلاس ما» عباسیان درباره خصوصیات این همکلاسی می گوید: «بچه ای بذله گو و خوشرو بود. به دلیل بازی کردن در فیلم هم خیلی مشهور شده بود.» البته همه هم تحویلش نمی گرفتند. مثلاً حاج آقا حیدری یکی از معلمان مدرسه. اما روزگار بدجوری به کار خودش وارد است. همین حاج آقا که او را تحویل نمی گرفت و همین بچه های شری که از سر کار گذاشتن حاج آقا لذت می بردند کم کم دور او جمع می شوند و در زمستان سال ۷۲ حسینیه انصار الحجه (متوسلین به حضرت زهرا(س) را راه می اندازند. به قول خود حاج آقا «اینها نمی دانستند که امام زمان قاپشان را دزدیده.» هر کدام هم در هیئت مسئولیتی بر عهده می گیرد. عباسیان می گوید: آن موقع در محله ما هیئتی که یکدست جوان ونوجوان باشند نبوده. فقط هیئت انصار الحجه این کار را می کند. سپهر از بچه های بذله گو و بسیار شیطان هیئت بوده وقتی شیطنتش گل می کرده حال و هوای هیئت را عوض می کرد.
حمید فرید یکی دیگر از بچه های کلاس دوم ریاضی مدرسه آیت الله سعیدی درباره اوضاع سپهر در هیئت می گوید که آن روزها خیلی به کار هیئت وارد نبودیم و هیئتی نشده بودیم. اما وقتی روضه می خواندند ابوالفضل با صدای بلند گریه می کرد. عوض کردن اسمش و بعضی رفتارهایش با تمسخر عده ای از فامیل مواجه شده بود. مهدی مینویی پسردایی سپهر می گوید گاهی اوقات که می خواستند مسخره اش کنند بهزاد خطابش می کردند.
رفاقت های جدید ابوالفضل با خانواده شهدا و جانبازان او را به عالم جبهه برد. حیدری می گوید: سن و سال ابوالفضل اصلاً به جبهه نمی خورد اما احساس قوی ای که داشت و فهمی که پیدا کرد او را به شهدا و حرکتشان نزدیک کرد. ابوالفضل احساسی قوی داشت و به واسطه همین احساس سپهر شد شاعر اتل متل ها. آشنایی با مجله فکه و چاپ مطالب نظم و نثرش در آن باعث شد تا به عرصه مطبوعات هم وارد شود. یکی از دوستانش می گفت شعرهایش اول خنده دار به نظر می رسید و شاید هم به همین دلیل اتل متل هایش را همه جا نمی خواند. عباسیان می گفت یک بار از او خواستم که نیمه شعبان شعرهایش را در هیئت بخواند. او گفت شعرهای من به درد شما نمی خورد.
عهد با امام زمان(عج)
سال ۷۲ و ۷۳ اتفاقی افتاد و بچه ها با امام زمان عهد بستند و هرکدام از امام زمان چیزی خواستند. ابوالفضل می گفت: می خواهم وقتی خونین در برابر امام زمانم افتادم در خون خود وضو بگیرم» این را حیدری روحانی و معلم سپهر می گوید و از تأکید او بر این عهد در سال های بعد.
در همان سال ها کم کم از عرصه بازیگری و عالم آن فاصله گرفت. معتقد بود «پولش برکت ندارد» گرچه با توجه به وضع زندگی او درآمد چنین شغلی خیلی خوب بود. مثلاً در سریال «آخرین روز تابستان من» صد و پنجاه هزار تومان دستمزد گرفت و در آن زمان می شد با سیصد هزار تومان یک پیکان خرید. کسی که می رفت پله های ترقی و موفقیت مادی را از طریق سینما و تلویزیون طی کند نیمه راه پشیمان شد و راه دیگری را پیش گرفت که خیلی تفاوت داشت.از اواخر دهه هفتاد زندگی سپهر بیشتر در راهروهای بیمارستان ساسان و کنار رختخواب جانبازان شیمیایی گذشت و سپهر را از زندگی عادی و معمول ما جدا کرد.
کمتر می خندید و حتی کمتر هم به هیئت می آمد. یک بار گفتم چرا این قدر گرفته ای گفت «یک بار بیا بریم بیمارستان ساسان، جانبازان شیمیایی را ببین. دیگر نمی توانی بخندی.»
عباسیان اضافه می کند: «هروقت هم که می دیدمش یک لباس ساده، یک شلوار شش جیب تنش بود. یک جفت دمپایی هم به پا داشت. وقتی اینطوری به عروسی من آمد باورم نمی شد.»
علی عباسیان، سید علی عادلی، علی اکبر طالبیان و ابوالفضل سپهر با هم در همان هیئت که خودشان راه اندازی کرده بودند، عقد اخوت خواندند.همه شان هم بچه های همین منطقه ۱۱ بودند و سپهر سال گذشته برادرانش را تنها گذاشت. آخرین باری که ابوالفضل سپهر به هیئت می رود تولد حضرت زهرا(س) بود که حالش هم خیلی بد شد. همان جا به علی عباسیان گفت: «حاجتم را از حضرت زهرا(س) گرفتم» و چندی بعد هم سپهر حاجت روا شد.
آخرین روزهای زندگی سپهر هم در بیمارستان عیوض زاده در خیابان شیخ هادی گذشت: گل علی بابایی درباره آن روزها می گوید: «در بخش آی.سی.یو بیمارستان دکتر عیوض زاده به دلیل ناراحتی کلیه بستری اش کردیم، همین که بستری شد، از پرستارها سراغ قبله را گرفت، آمدم منزل، از این همه غربت و تنهایی دلم به درد آمده بود، گوشی را برداشتم و به چند نفری که می شناختم زنگ زدم و گفتم: «بابا این بچه دارد تلف می شود. نمی خواهید فیلمی، عکسی، گزارشی تهیه کنید؟ هر چه نباشد شاعر و نویسنده این مملکت هست یا نه؟ آن هم دفاع مقدس!»
صبح بی حوصله رفتم سرکار، اصلاً دل و دماغ کار کردن نداشتم، ساعت یازده صبح بود، زنگ زد گفتم چطوری؟ گفت: «خیلی بهترم. الان چند گروه خبرنگار و فیلمبردار آمدند اینجا، دارم مصاحبه می کنم و برایشان شعر می خوانم.»
اما ساعتی از نیمه شب شنبه بیست و سوم شهریور ماه ۸۳ نگذشته بود که سپهر سفر کرد.
عباسیان می گفت برایش دو، سه جا قبر کندند که یکی از آنها هم قطعه هنرمندان بود. اما سپهر در قطعه ۴۴ بهشت زهرا(س) در کنار شهدای گمنام آرام گرفت.
حالا غیر از خاطراتش دفتر آبی او مانده تا گاهی یادش کنند و بغض گلویشان را بگیرد.
حاج آقا حیدری هنوز آرزو دارد که صدای زنگ در به گوش برسد و سپهر را مثل گذشته ایستاده در چارچوب در ببیند تا به یاد آن روزها در آغوشش بگیرد. سپهر خیلی وقت ها وقتی به خانه حاج آقا می رفت او را در آغوش می کشید می گفت: «حاج آقا کلی حرف داشتم که بهت بگم. اما همین که دیدم همه آنها فراموشم شد.»
علی عباسیان هم به رسم همان عقد اخوت به یاد ابوالفضل است و جویای حال مادرش. فرید و مهدی مینویی و گل علی بابایی و خلاصه همه بر و بچه های امیریه و هیئت انصار الحجه این روزها دلتنگ ابوالفضل سپهر ند اما چه باید کرد.
این چند روزه هر وقت در هر گوشه ای که دفتر آبی سپهر را باز کردم چشمی دزدانه سطور آن را از گوشه ای دیگر دنبال کرد. هروقت کتاب را جایی جا گذاشتم مشتاقان زیادی را یافتم که در سطور کتاب غرق شده اند و این همان ماندگاری سپهر است.
«ع.سپهر»
امضای ع.سپهر او را که پای شعرهایش دیدم خیلی کلنجار رفتم بفهمم چرا (ع) امضا کرده. اسم اولش بهزاد بود و خودش هم ابوالفضل را انتخاب کرده پس این عین چیه؟
بله او به تأسی از وجود مقدس حضرت علی(ع) که نامه هایشان را «عبدالله علی بن ابیطالب» امضا می کردند او هم عبدالله سپهر امضا کرده بود
بعدا یه مستند برای ایشون توسط شبکه افق ساخته شد که چون حجمش کمی زیاد بود نتونستم تو وبلاگم اپلودش کنم اما لینک اپاراتشو اینجا قرار میدم که اونایی که دوست دارن بتونن اونو ببینن..( توصیه میکنم حتما اونو ببینید)
https://www.aparat.com/v/1WICK
منبع:وبلاگ انجمن شعر دزفول
http://dezpoetry.blogfa.com/post/260
- ۹۸/۱۰/۲۱
جالب وخواندنی بود😊
ممنون