دریافت
مدت زمان: 2 دقیقه 18 ثانیه
منبع :
حامین مدیا
https://www.aparat.com/hamin_media
دریافت
مدت زمان: 5 دقیقه 23 ثانیه
یکی از سریالهای خاطره انگیز دهه شصت ، سریال آخرین روز تابستان(1367) بود که موضوع اون ماجرای مردی( با بازی محمد شیری) بود که در اثر تصادف دچار بیماری روحی شده و فکر می کند که کامیون اسباب بازیش خراب شده و هر بار از یک پسر به نام اوستا حسن(عنایت شفیعی) و شاگردش اوستا ناصر( بهزاد سپهر) تقاضای کمک میکرد
بازیگر قصه ما همون بهزاد سپهر (بعدا اسمش رو به ابوالفضل تغییر داد) که زندگینامه شو در زیر میخونیم :
ابوالفضل سپهر متولد 15 خرداد 52 بود. در نوجوانی و در اثر سانحه ای پدر خود را از دست داد و در کنار تحصیل مشغول کار شد. او در این مدت در چند فیلم و سریال هم، بازی کرد. در سال 77 در اثر همنشینی با ایثارگران و خانواده های شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلت ها و کاستی های بی شمار در حفظ دست آوردهای شهدا، دست به قلم برد و اولین شعرش را نوشت اما هنوز تصمیم به چاپ شعرهایش نگرفته بود تا اینکه در ملاقاتی با همسر شهید همت، بنابه اصرار دوستانش شعری را خواند که درباره ازدواج شهید همت بود. بعد از خواندن این شعر و اصرار همسر شهید همت، سپهر تصمیم به چاپ اشعارش گرفت. اما شرط چاپ اشعارش این بود که مقدمه ای بنویسند، حداقل 30 صفحه ای، در آن همه حرف های دلش را بزند. او ابتدا اشعارش را در ماهنامه فکه چاپ کرد و در بسیاری از مجالس بزرگداشت شهدا نیز شرکت می کرد و اشعارش را می خواند و برای اینکه بیشتر دردل شنونده اثر کند زبان محاوره ای را برگزید. هنوز مدتی نگذشته بود که سراینده شعرهای «اتل متل»، کلیه هایش را از دست داد و روانه بیمارستان شد ابوالفضل سپهر سرانجام در روز سه شنبه 28 شهریور 83 درگذشت.
مجموعه شعرهایش در کتابی به نام «دفتر آبی» چاپ شده است و همان طوری که خودش می خواست.
مقدمه این کتاب مطلبی است با عنوان «فرشته پلاک طلایی می خواهد» .شعرهای این شاعر بسیجی در هر محفلی قرائت می شد. او در قطعات خود مظلومیت شهدا و خانواده های شهدا و جانبازان را به تصویر می کشید و اشک را میهمان چشم ها می کرد. سرانجام این حماسه سرا در سال 1383 و شب ولادت حضرت اباعبدالله(ع) پس از یک دوره بیماری سخت دعوت حق را لبیک گفت.
معاونت هنری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ، اقدام به نشر اشعار زندهیاد «ابوالفضل (بهزاد) سپهر» در قالب یک آلبوم نفیس با عنوان معبری به آسمان کرده است.
این آلبوم صوتی منتخبی از سرودههای "ابوالفضل سپهر" است که با صدای "وحید جلیلوند" و آهنگ سازی "سعید شبانی" انتشار یافتهاست.
معبری به آسمان گلچینی از برترین سرودههای ابوالفضل سپهر در قالب 10 قطعه صوتی به شرح زیر است:
1 – قصه ازدواج
2 – اتل متل یه مادر
3 – سنگ قبر شکسته
4 – چشم چشم دو تا چشم
5 – کجایید ای شهیدان خدایی
6 – اتل متل یه جعبه
7 – اتل متل یه بابا
8 – قلب زمین
9 – قصه بچه بسیجی
10 – یاس کبود / ظهور
به قول خود سپهر، شاعر این اشعار، افراد دیگرى بودند و او فقط قافیهها را جابهجا مىکرد.
بهار 83، نفسهاى آخرش را مىکشید که با سپهر و چند تا از بچهها رفتیم اصفهان، منزل شهید همت. از قضا، مهمان عزیزى هم داشتند؛ یک برادر جانباز با خانوادهاش، مهمان خانواده شهید همت بودند. همین که وارد منزل شدیم، سپهر رو به من کرد گفت: «این جا چه با حاله! آدم احساس سبکى مىکنه».
لحظاتى بعد که همه نشستند، به ابوالفضل اشاره کردم و گفتم: یکى از شعرهایت را بخوان؛ او هم شروع کرد و خواند. اسم شعر قصه ازدواج بود. صد بیت از این اشعار را با همان احساس داغ و بغض همیشگىاش خواند؛ طورى که اشک را مهمان چشم همه حضار کرد...
همین که راه افتادیم، حسین گفت: «آدم اصفهان بیاید و شهرضا نرود؟ آقا جان! الاّ و بالله، نمازمان را باید کنار مزار شهید همت بخوانیم». گفتم: «بابا این جا تا شهرضا 75 کیلومتر فاصله است. ما هم باید از این جا برویم دوکوهه. باشد براى دفعه بعد».
سپهر که تا این لحظه ساکت بود، برگشت و گفت: «اگر مىرفتیم شهرضا خیلى خیلى خوب بود». گفتم: مىرویم شهرضا.
بین راه از سپهر پرسیدم: «شعرى که خونه حاجى خواندى، از قبل انتخاب شده بود»؟ گفت: «نه همین طور که دفتر را باز کردم، این شعر آمد؛ من هم آن را خواندم».
دقایقى از اذان مغرب گذشته بود که رسیدیم شهرضا. یکراست رفتیم سر مزار شهید همت. سپهر، آن جا نماز باحالى خواند و بعد آغوش باز کرد و سنگ مزار حاجى را مثل جان شیرین در بغل گرفت.
همان جا کنار مزار همت، بساط شاممان را پهن کردیم. در حین شام خوردن، سپهر گفت: «من تصمیمم را گرفتم».
گفتم: چه تصمیمى؟
گفت: چاپ مجموعه شعرهایم!
***
کتاب «دفتر آبى» مجموعهاى از منظومههاى «اتل متل» مرحوم سپهر است که از سال 77 و در اثر نشست و برخاست با ایثارگران و خانوادههاى شهدا و جانبازان و با مشاهده غفلتها و کاستىهاى بىشمارى که در حفظ دستاوردهاى شهدا و فرهنگ ایثار و شهادت وجود داشت، شروع به سرودن آنها کرد. در ضمن، چند غزل از نویسنده نیز در پایان کتاب آمده است.
پس از ان مجموعه ی کاملتری تحت عنوان دفتر سرخ به همراه عکسهای و خاطره هایی از این شاعر به چاپ رسید
دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 28 ثانیه
«اسمش بهزاد بود. هیئت را که راه انداختیم. معنویتمان گل کرد و بچه هایی که اسم های مذهبی نداشتند اسمشان را عوض کردند.»
اینطوری بهزاد به ابوالفضل تغییر نام داد و مسیر زندگی اش هم مثل اسمش عوض شد. نمی دانم کجا دنیا آمده بود اما می دانم متولد پانزده خرداد ۵۲ بود. در سنین کودکی پدرش را از دست داد و در کنار تحصیل به کار پرداخت. از بنگاه تهیه و فروش قطعات اوراقی ماشین های سنگین، کارگاه تزریق پلاستیک، طلاسازی، ارزان فروشی خوار بار و آخرین شغل او هم کارمند شرکت مخابرات بود. در سنین نوجوانی هم سری به عرصه هنر زد و شد همان بازیگر نوجوان چند فیلم و سریال که معروف ترین آنها «آخرین روز تابستان من» بود از رفقای محلی و بچه محل هایش که می پرسم مهدی مینویی پسر دایی سپهر می گوید: «خیلی با بچه محل ها آشنایی و رفاقت نداشت و چون مستأجر بودند و هر سال در یک محله هیچ کس نفهمید او از بچه محل های قلمستان (خیابان شهید جوادیان) بوده است».بیشتر رفقای هیئتی اش از بچه های مدرسه آیت الله سعیدی هستند در منطقه ۱۱ همان ها هم دنبال معرفی سپهر هستند.
«سپهر در مدرسه رهنما درس می خواند، آنجا رد شده بود و به مدرسه ما آمد. چون مدرسه ما هم فقط یک کلاس ریاضی داشت. سپهر یکراست آمد کلاس ما» عباسیان درباره خصوصیات این همکلاسی می گوید: «بچه ای بذله گو و خوشرو بود. به دلیل بازی کردن در فیلم هم خیلی مشهور شده بود.» البته همه هم تحویلش نمی گرفتند. مثلاً حاج آقا حیدری یکی از معلمان مدرسه. اما روزگار بدجوری به کار خودش وارد است. همین حاج آقا که او را تحویل نمی گرفت و همین بچه های شری که از سر کار گذاشتن حاج آقا لذت می بردند کم کم دور او جمع می شوند و در زمستان سال ۷۲ حسینیه انصار الحجه (متوسلین به حضرت زهرا(س) را راه می اندازند. به قول خود حاج آقا «اینها نمی دانستند که امام زمان قاپشان را دزدیده.» هر کدام هم در هیئت مسئولیتی بر عهده می گیرد. عباسیان می گوید: آن موقع در محله ما هیئتی که یکدست جوان ونوجوان باشند نبوده. فقط هیئت انصار الحجه این کار را می کند. سپهر از بچه های بذله گو و بسیار شیطان هیئت بوده وقتی شیطنتش گل می کرده حال و هوای هیئت را عوض می کرد.
حمید فرید یکی دیگر از بچه های کلاس دوم ریاضی مدرسه آیت الله سعیدی درباره اوضاع سپهر در هیئت می گوید که آن روزها خیلی به کار هیئت وارد نبودیم و هیئتی نشده بودیم. اما وقتی روضه می خواندند ابوالفضل با صدای بلند گریه می کرد. عوض کردن اسمش و بعضی رفتارهایش با تمسخر عده ای از فامیل مواجه شده بود. مهدی مینویی پسردایی سپهر می گوید گاهی اوقات که می خواستند مسخره اش کنند بهزاد خطابش می کردند.
رفاقت های جدید ابوالفضل با خانواده شهدا و جانبازان او را به عالم جبهه برد. حیدری می گوید: سن و سال ابوالفضل اصلاً به جبهه نمی خورد اما احساس قوی ای که داشت و فهمی که پیدا کرد او را به شهدا و حرکتشان نزدیک کرد. ابوالفضل احساسی قوی داشت و به واسطه همین احساس سپهر شد شاعر اتل متل ها. آشنایی با مجله فکه و چاپ مطالب نظم و نثرش در آن باعث شد تا به عرصه مطبوعات هم وارد شود. یکی از دوستانش می گفت شعرهایش اول خنده دار به نظر می رسید و شاید هم به همین دلیل اتل متل هایش را همه جا نمی خواند. عباسیان می گفت یک بار از او خواستم که نیمه شعبان شعرهایش را در هیئت بخواند. او گفت شعرهای من به درد شما نمی خورد.
عهد با امام زمان(عج)
سال ۷۲ و ۷۳ اتفاقی افتاد و بچه ها با امام زمان عهد بستند و هرکدام از امام زمان چیزی خواستند. ابوالفضل می گفت: می خواهم وقتی خونین در برابر امام زمانم افتادم در خون خود وضو بگیرم» این را حیدری روحانی و معلم سپهر می گوید و از تأکید او بر این عهد در سال های بعد.
در همان سال ها کم کم از عرصه بازیگری و عالم آن فاصله گرفت. معتقد بود «پولش برکت ندارد» گرچه با توجه به وضع زندگی او درآمد چنین شغلی خیلی خوب بود. مثلاً در سریال «آخرین روز تابستان من» صد و پنجاه هزار تومان دستمزد گرفت و در آن زمان می شد با سیصد هزار تومان یک پیکان خرید. کسی که می رفت پله های ترقی و موفقیت مادی را از طریق سینما و تلویزیون طی کند نیمه راه پشیمان شد و راه دیگری را پیش گرفت که خیلی تفاوت داشت.از اواخر دهه هفتاد زندگی سپهر بیشتر در راهروهای بیمارستان ساسان و کنار رختخواب جانبازان شیمیایی گذشت و سپهر را از زندگی عادی و معمول ما جدا کرد.
کمتر می خندید و حتی کمتر هم به هیئت می آمد. یک بار گفتم چرا این قدر گرفته ای گفت «یک بار بیا بریم بیمارستان ساسان، جانبازان شیمیایی را ببین. دیگر نمی توانی بخندی.»
عباسیان اضافه می کند: «هروقت هم که می دیدمش یک لباس ساده، یک شلوار شش جیب تنش بود. یک جفت دمپایی هم به پا داشت. وقتی اینطوری به عروسی من آمد باورم نمی شد.»
علی عباسیان، سید علی عادلی، علی اکبر طالبیان و ابوالفضل سپهر با هم در همان هیئت که خودشان راه اندازی کرده بودند، عقد اخوت خواندند.همه شان هم بچه های همین منطقه ۱۱ بودند و سپهر سال گذشته برادرانش را تنها گذاشت. آخرین باری که ابوالفضل سپهر به هیئت می رود تولد حضرت زهرا(س) بود که حالش هم خیلی بد شد. همان جا به علی عباسیان گفت: «حاجتم را از حضرت زهرا(س) گرفتم» و چندی بعد هم سپهر حاجت روا شد.
آخرین روزهای زندگی سپهر هم در بیمارستان عیوض زاده در خیابان شیخ هادی گذشت: گل علی بابایی درباره آن روزها می گوید: «در بخش آی.سی.یو بیمارستان دکتر عیوض زاده به دلیل ناراحتی کلیه بستری اش کردیم، همین که بستری شد، از پرستارها سراغ قبله را گرفت، آمدم منزل، از این همه غربت و تنهایی دلم به درد آمده بود، گوشی را برداشتم و به چند نفری که می شناختم زنگ زدم و گفتم: «بابا این بچه دارد تلف می شود. نمی خواهید فیلمی، عکسی، گزارشی تهیه کنید؟ هر چه نباشد شاعر و نویسنده این مملکت هست یا نه؟ آن هم دفاع مقدس!»
صبح بی حوصله رفتم سرکار، اصلاً دل و دماغ کار کردن نداشتم، ساعت یازده صبح بود، زنگ زد گفتم چطوری؟ گفت: «خیلی بهترم. الان چند گروه خبرنگار و فیلمبردار آمدند اینجا، دارم مصاحبه می کنم و برایشان شعر می خوانم.»
اما ساعتی از نیمه شب شنبه بیست و سوم شهریور ماه ۸۳ نگذشته بود که سپهر سفر کرد.
عباسیان می گفت برایش دو، سه جا قبر کندند که یکی از آنها هم قطعه هنرمندان بود. اما سپهر در قطعه ۴۴ بهشت زهرا(س) در کنار شهدای گمنام آرام گرفت.
حالا غیر از خاطراتش دفتر آبی او مانده تا گاهی یادش کنند و بغض گلویشان را بگیرد.
حاج آقا حیدری هنوز آرزو دارد که صدای زنگ در به گوش برسد و سپهر را مثل گذشته ایستاده در چارچوب در ببیند تا به یاد آن روزها در آغوشش بگیرد. سپهر خیلی وقت ها وقتی به خانه حاج آقا می رفت او را در آغوش می کشید می گفت: «حاج آقا کلی حرف داشتم که بهت بگم. اما همین که دیدم همه آنها فراموشم شد.»
علی عباسیان هم به رسم همان عقد اخوت به یاد ابوالفضل است و جویای حال مادرش. فرید و مهدی مینویی و گل علی بابایی و خلاصه همه بر و بچه های امیریه و هیئت انصار الحجه این روزها دلتنگ ابوالفضل سپهر ند اما چه باید کرد.
این چند روزه هر وقت در هر گوشه ای که دفتر آبی سپهر را باز کردم چشمی دزدانه سطور آن را از گوشه ای دیگر دنبال کرد. هروقت کتاب را جایی جا گذاشتم مشتاقان زیادی را یافتم که در سطور کتاب غرق شده اند و این همان ماندگاری سپهر است.
«ع.سپهر»
امضای ع.سپهر او را که پای شعرهایش دیدم خیلی کلنجار رفتم بفهمم چرا (ع) امضا کرده. اسم اولش بهزاد بود و خودش هم ابوالفضل را انتخاب کرده پس این عین چیه؟
بله او به تأسی از وجود مقدس حضرت علی(ع) که نامه هایشان را «عبدالله علی بن ابیطالب» امضا می کردند او هم عبدالله سپهر امضا کرده بود
بعدا یه مستند برای ایشون توسط شبکه افق ساخته شد که چون حجمش کمی زیاد بود نتونستم تو وبلاگم اپلودش کنم اما لینک اپاراتشو اینجا قرار میدم که اونایی که دوست دارن بتونن اونو ببینن..( توصیه میکنم حتما اونو ببینید)
https://www.aparat.com/v/1WICK
منبع:وبلاگ انجمن شعر دزفول
http://dezpoetry.blogfa.com/post/260
- فقیر بودن انسان، هیچ منافاتی با مهربانی خدا ندارد، بلکه ممکن است عین رحمت و مهربانی باشد، یعنی خداوند متعال چون ما را دوست دارد، ما را فقیر قرار داده، چون میدانسته اگر ما ثروتمند باشیم طغیان کرده و مسیر دیگری را در پیش گرفته و عاصی میشویم، لذا این فقر میتواند جلوه رحمت الهی باشد، خدا نمیخواهد ما به جهنم برویم.
خداوند متعال با قدرت بینهایت خویش انسان را آفرید و او را گرامی داشت و فرمود: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلا [اسراء/70] ما فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و بر دریا و خشکى سوار کردیم و از چیزهاى خوش و پاکیزه روزى دادیم و بر بسیارى از مخلوقات خویش برتری دادیم». او انسان را برای خود و برای زندگی عالی و سرشار از خوبی و مهربانی و لذت آفرید، مطمئنا «وجود» همیشه بهتر از «عدم» است و نیستی است؛ و در نهایت نیز اکثریت قریب به اتفاق انسانها وارد بهشت میشوند و عده کمی در جهنم میمانند، لذا هدف خدا که رحمت و مهربانی است محقق میشود.
حال اگر کسی بگوید: چرا خداوند متعال از ما سوال نکرد که آیا میخواهی به دنیا بیایی یا نه و چرا بدون اختیار ما رو خلق کرد؟
در پاسخ میگوییم: علتش این است که بدون شک همه در پاسخ میگفتیم: بله؛ زیرا چه کسی از وجود و حیات و زندگی در بهشت برین که به صورت عالی توصیف شده متنفر است؟ این درست مثل این میماند که به شخصی بدون سوال از او 100 میلیون تومان پول بدهند، آیا کسی پیدا میشود که بگوید چرا از من سوال نکردید که این پول را میخواهی یا نه؟ مطمئنا او نیز از این کار خوشحال است و هرگز ناراحت نمیشود.
دنیا نیز اینچنین است اگر بدانیم خداوند متعال چه چیزی را برای ما آماده کرده است، نه تنها از خلقت خود ناراحت نیستیم، بلکه بسیار خوشحال شده و از خدا تشکر هم خواهیم کرد، زیرا وجود همیشه از نیستی و عدم بهتر است. پس این سوال در واقع ریشهاش به این برمیگردد که ما خداوند متعال و نعمتهای او را خوب نشناختهایم.
ممکن است شخصی بگوید: حال که خدا من را دوست دارد، چرا من را در خانوادهای فقیر به دنیا آورد تا از بسیاری از نعمتهای دنیا محروم بمانم و فقط حسرت بخورم، این چه عدالتی است که برخی را فقیر و برخی را پولدار قرار داده و برخی بچهها چون در خانوادهای ثروتمند به دنیا میآیند از همان کودکی در ناز و نعمت بوده و در رفاه هستند، ولی برخی دیگر در فقر و نداری و در خانوادهای بسیار فقیر متولد میشوند که از همان کودکی حسرت بسیاری از چیزها به دل آنها میماند، این چه عدالتی است و این چه خدای مهربانی است.
در پاسخ میگوییم: اولا: اگر این تبعیضها نبود که دنیا، دنیا نمیشد، میشد بهشت. ثانیا: این درست است که انتخاب پدر و مادر و شهر و روستا و تیپ و قیافه و ... دست ما نیست و اجباری است، اما باید بدانیم که تمام کارهای خدا از روی حکمت است و بدون شک همین چیزها که به ظاهر بیدلیل بوده نیز دلیل خاصی داشته است، لذا خداوند متعال از روی حکمت خود چنین کارهایی انجام داده است.
اما اینکه گفته شده اینها خلاف عدالت خداست، نه این سخن، سخن درستی نیست؛ زیرا لازمه عدال الهی این نیست که به همه افراد بشر مساوی نعمت دهد و شرایط همه را مساوی قرار داد، او به صلاحدید خود نعمت میدهد، به برخی کم و به برخی بیشتر میدهد، البته نه بدون دلیل، بلکه بنا بر مصالحی که خود میداند. بلکه عدالت خدا به این معناست که از هر کس به اندازه آنچه به او داده بازخواست کند، یعنی مثلا از کسی که پول ندارد، خمس و زکات و کمک به فقرا و ... را نمیخواهد، ولی از کسی که پول دارد این موارد را میخواهد، این یعنی عدالت، پس عدالت یعنی بازخواست بر اساس تواناییهایی که شخص دارد، نه مساوی قرار دادن همه انسانها.
نکته دوم اینکه: قرآن کریم میفرماید ما همه شما را امتحان میکنیم تا ایمان شما محک بخورد و مومنین حقیقی از مومنین ظاهری مشخص شوند؛ قرآن در سوره عنکبوت میفرماید: «أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُون [عنکبوت/2] آیا مردم چنین پنداشتند که به صرف اینکه گفتند ما ایمان (به خدا) آوردهایم، رهایشان کنند و هیچ امتحانشان نکنند؟». مومنان ظاهری کسانی هستند که ایمان قوی ندارند و با کوچکترین سختی و یا زمینه گناه، عنان از کف داده و دامن خود را به گناه آلوده میکنند، اما مومنان حقیقی چنان به خدا و وعدههای او دل بستهاند که هرگز دامن خود را به لجنزار گناه و معصیت الهی آلوده نکرده و حاضر نیستند تحت هیچ شرایطی ایمان خود را از دست دهند.
بنا بر این آیه، تمام انسانها امتحان میشوند، اما این امتحانات الهی با هم متفاوت است، خداوند متعال یکی را با زیبایی امتحان میکند، یکی را با زشتی، یکی را با قدی بلند و تیپی عالی امتحان میکند، و دیگری را با قد کوتاه؛ یکی را با ثروت امتحان میکند و دیگری را با فقر و ... اینها همه امتحانات الهی است، حال چرا من را با فقر امتحان کرده، و دوست من را با ثروت، واقعا نمیدانیم، اما میدانیم کارهای خداوند متعال بدون حکمت نیست و قطعا دلیل مناسب برای این کار وجود دارد، و لو اینکه ما در دنیا پاسخش را نگیریم.
نکته سوم اینکه: اگر خداوند متعال این فقر در دنیا و محرومیت از بسیاری از نعمتهای دنیایی و سختیهایی که در دنیا برای ما پیش میآید را جبران نکند، جای این سوال وجود دارد که آیا این حرکت با عدالت خدا سازگار است یا نه؟ اما اگر او در سرای باقی این محرومیتها را جبران کرده و به ما بگوید این نعمتهای بهشتی فقط به خاطر همان فقر و نداریای بود که در دنیا تو را به آن مبتلا کردم، دیگر با عدالت خدا منافات ندارد. بنابراین اگر خداوند متعال این کمبودها را برای ما جبران کند و در مقابل آنها به ما نعمت دهد، چه بسا آرزو میکردیم، این مقدار ناچیز نعمتهای دنیایی را هم نداشتیم.
روایات ما موید این سخن هستند؛ به طور مثال امام صادق(علیهالسلام) فرمودند: «فقرای مسلمان، چهل خریف پیش از ثروتمندان وارد بهشت میشوند(خریف در روایات، هزار سال است)».[1] همچنین حضرت در روایت دیگری فرمودند: «خداى(عزوجل) روز قیامت مانند کسی که پوزش بخواهد، به فقرای مؤمن توجه میکند و میفرماید: به عزت و جلالم سوگند، به خاطر کمارزشی شما در نزد خودم، شما را در دنیا فقیر نکردم، امروز رفتار منرا با خود مىبینید، هر کس در دنیا به شما نیکى کرده، دستش را بگیرید و به بهشت ببرید.
مردى از فقرا میگوید: پروردگارا؛ اهل دنیا با یکدیگر در دنیا مسابقه گذاشتند، با زنهای زیبا ازدواج کردند، جامههاى نازک پوشیدند، خوراک خوردند، در کاخها نشستند، و مرکبهاى معروف سوار شدند، به من هم مثل آنچه به آنها دادى، عطا کن. خداى تبارک و تعالى فرماید: براى تو و هر یک از شما، هفتاد برابر آنچه به اهل دنیا دادم از آغاز تا انجام دنیا میبخشم».[2]
پس با توجه به این مطالب، فقیر بودن انسان، هیچ منافاتی با مهربانی خدا ندارد، بلکه ممکن است عین رحمت و مهربانی باشد، یعنی خداوند متعال چون ما را دوست دارد، ما را فقیر قرار داده، چون میدانسته اگر ما ثروتمند باشیم طغیان کرده و مسیر دیگری را در پیش گرفته و عاصی میشویم، لذا این فقر میتواند جلوه رحمت الهی باشد، خدا نمیخواهد ما به جهنم برویم.
منبع :سایت رهروان ولایت
https://www.welayatnet.com/fa/news/99322
دریافت
مدت زمان: 6 دقیقه 17 ثانیه
دکلمه زیبای محمدرضا شریفی نیا در خندوانه در مورد گذر عمر (کودکی در غفلت، نوجوانی شهوت، در کهولت حسرت)
دستهای زن چه شکلی است؟
در روزهای گذشته، پیش از آغاز ماه مبارک رمضان، در مراکش، شرکت تولیدکنندهی مواد شویندهی «Mio» آگهی تلویزیونی را پخش کرد که در نوع خود بیسابقه است و واکنشهای مثبت بسیاری را در جهان عرب برانگیخته است. در این آگهی تلویزیونی مردان پیر و جوانی تک تک روی صندلی نشستند، به هر یک از آنها یک جفت دست کارکرده و پینهبسته متفاوتی را نشان میدهند و از آنها میخواهند تا حدس بزنند که این یک جفت دست، متعلق به چه کسی است. یکی میگوید این احتمالا دست یک مرد کشاورز است که سالها روی زمین کار کرده، یکی میگوید این دستی که او نشان دادند لابد دست یک مرد میانسال است که کار یدی میکند، دیگری میگوید این باید دست یک سرباز از جنگ برگشته باشد و…
‼️بعد به تک تک این مردان میگویند که یک جفت دستی که به آنها نشان داده شد، دستان چه کسی است. دست مادرشان، دست خواهرشان، همسرشان یا دخترشان...دستهایی که از بام تا شام در حال شستن و سابیدن و پختوپز و خدمترسانی به آنها است. دستهایی که آنها هرگز به آن یک نگاه دقیق نکردند. دستهایی که حالا با شروع ماه رمضان، از همه سال هم بیشتر باید بشوید و جمعوجور کند و بپزد و بچیند و جمع کند…
⚡️شرکت تولیدکننده مواد شوینده و شرکتی که این آگهی را ساخت، هر دو اعلام کردند که هیچ یک از این مردان نمیدانستند که سناریو از چه قرار است و هیچ اطلاعی نداشتند که قرار است با دستان زنی از عزیزان خود مواجه شوند و تمام واکنش آنها واقعی و بدون سناریو و برنامهریزی است. مردانی که ناگهان بغض کرده و به گریه میافتند، شرمگین سر را میان دو دست پنهان میکنند، با ناباوری میپرسند که این دست دختر من است؟ دختر من؟… مردانی که خجالتزده اعتراف میکنند که کمکی در کار خانه نمیکنند. لباسها را درآورده و گوشهای پرتاب میکنند، هرگز ظرف کثیف خود را نشستند و …
💡آگهی با این جمله تمام میشود: «یک دست، کافی نیست. اما دست در دست، همهچیز آسانتر است.»
مدت زمان: 4 دقیقه 55 ثانیه
مدت زمان: 43 ثانیه
قسمتی از فیلم بی نظیر پاپیون با بازی شکاهکار استیو مک کویین
اینم موسیقی فیلم پاپیون Papillon اثری از جری گلدسمیت
انتشار در 1974
کار و فعالیت اجتماعی زنان و مردان در کنار هم، مستلزم وجود شناخت و مهارت های ارتباطی و اجتماعی است. کمبود اطلاعات و عدم شناخت کافی از روابط کاری، می تواند زندگی خصوصی زنان و مردان را خواسته یا ناخواسته با چالش های بزرگی مواجه سازد
همسر اداری واژه ای ساختگی است و از واژه ی انگلیسی work spouse ترجمه شده است. همسر اداری کسی است که درمحیط کاری، نیازهای احساسی و عاطفی شما را برآورده می سازد و البته او کسی است به جز از همسرتان!
زمانی که ارتباط بین همکاران زن و مرد، در محیط کار، از حد و حدود رایج آن فراتر می رود و وارد فاز روابط عاطفی و رفع نیاز های احساسی می شود، به آن رابطه ی همسر اداری گفته می شود. پدیده ی همسر اداری به شدت در جوامع در حال گسترش است و می تواند تهدیدی جدی برای از بین رفتن کیان و بنیان خانوادگی محسوب شود.
در یک نظر سنجی در سال 2006 32 درصد از کارمندان اظهار داشتند که دارای همسر اداری بوده اند. برخی از آنها در این نظر سنجی گفتند در واقع نمی دانستند که دچار چنین مشکلی هستند. و در محیط کار خود ندانسته وارد رابطه احساسی و عاطفی با همکارشان شده اند.
همسر اداری کسی است که با او وارد رابطه احساسی شده اید. او کسی ست که به درد و دل های شما گوش می دهد و نگران سلامتی شما است. شما با او رابطه عاطفی برقرار کرده اید و نیاز های عاطفی خود را با او ارضا می کنید. شما با او می خندید و شوخی می کنید و ترجیح می دهید راز ها و ناراحتی های خود را با او در میان بگذارید و یا برای حل مشکلات خود از او کمک بگیرید. در یک کلام باید گفت، او همسر شما در محیط کارتان است که خواسته و یا در بیشتر اوقات ناخواسته، توانسته نقش همسر شما را در محیط کاری ایفا کند!
زمانی که در محیط کاری تان، همسر اداری پیدا کردید طبیعی است که بخش زیادی از نیازهای احساسی شما در محیط کاری تامین می شود . بنابراین زمانی که به منزل باز می گردید، به برقراری رابطه ی عاطفی با همسرتان احساس نیاز نخواهید کرد و این شروعی است برای یک فاجعه بزرگ…
در پاسخ به این سوال باید گفت بله! ارتباط افسار گسیخته و خارج از چارچوب با همکاران جنس مخالف، می تواند به اعتبار اجتماعی و بنیان خانوادگی شما لطمات جدی وارد سازد. از نظر حرفه ای، هر گونه ارتباط با همکاران جنس مخالف، که فراتر از یک رابطه کاری و خارج از عرف باشد، می تواند بنیان و کیان خانوادگی شما را با خطر های جدی مواجه سازد.
اگر به آمارها و ارقامی که درباره ی خیانت زوجین در محیط کاری بدست آمده است، نگاهی بیندازید متوجه خواهید شد که خطر از آنچه شما فکر می کنید، به شما نزدیک تر است.
طبق گفته ی همه ی افرادی که با همکاران خود روابط فرازناشویی داشته اند و به همسران خود خیانت جنسی کرده اند، همه ی آن ها مدعی بوده اند که از ابتدا قصد انجام خیانت و روابط جنسی فرا زناشویی را نداشته اند. پس چرا ارتباط کاری آن ها به مرحله ی رابطه ی جنسی رسیده است؟ پاسخ اینجاست: مرز بسیار باریکی بین صمیمیت همکاران جنس مخالف با یکدیگر و ارتباط فرازناشویی وجود دارد. به جرات می توان گفت زمانی که با همکارتان وارد فاز صمیمیت و همسر اداری می شوید، جلوگیری و ممانعت از رابطه ی جنسی کار چندان راحتی نیست.
با قاطعیت باید گفت هیچ کس دوست ندارد، زندگی خانوادگی و خصوصی اش از هم پاشیده شود. اما این اتفاق ناخوشایند برای شما اتفاق خواهد افتاد اگر روابط کاری و اجتماعی خود را کنترل نکنید. به بیان دیگر شما باید همواره از خودتان در محیط های کاری و اجتماعی محافظت کنید و اجازه ندهید روابط کاری شما به روابط خصوصی تری تبدیل شود. برای این منظور باید حد و حدود خود را با همکاران جنس مخالف خود رعایت کنید و خودتان را کنترل و محافظت کنید.
طبیعی است که هر شخصی با گذشت زمان به همکار خود نزدیک تر خواهد شد و به مرور، ارتباط صمیمانه ای بین شما و همکارتان شکل خواهد گرفت. اما وظیفه ی شماست که رابطه را به سمت و سوی همسر اداری داشتن و هتک حریم های رایج نکشانید:
امروزه پدیده ی همسر اداری، در بین کارمندان و همکاران به شدت رایج شده است. همسر اداری تهدیدی جدید برای حفظ بنیان خانوادگی شما محسوب می شود و می تواند زندگی خانوادگی و شغلی شما را با خطر فروپاشی مواجه سازد. همواره به یاد داشته باشید که شما به همسرتان متعهد هستید و به یکدیگر قول داده اید که شریک غم ها و شادی های هم باشید. بنابراین باید از خودتان و ارزش های خانوادگی تان مقتدرانه دفاع کنید و اجازه ندهید حریم شما توسط سایر افراد مختلف حتی همکاران اداری تان نقض شود.
منبع : سایت پروماگ
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأملبرانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقهاش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا میرفته
و سحرگاهان باز میگشته و تلاطمها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمیکرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود میآورد که تمام سختیها و ناملایمات را بجان میخرید.
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»
لحظهای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهرهام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق میگوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
لحظهای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب میدهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکیام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را میدهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقهاش میبیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جوابها را میگوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه. میکند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقهاش میگوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»
جوان عاشق با لبخندی میگوید: «دریا از این خروشانتر بوده و من آمدهام، این تلاطمها نمیتواند مانع من شود.»
معشوقهاش میگوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و میآمدی، عاشق بودی و این عشق نمیگذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدیها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست میکنم برنگردی زیرا در دریا غرق میشوی.»
جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود.
مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر میپردازد؛ مولانا میگوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل میدهد. اگر نگاهتان، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه میبینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی میبینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفیتان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدیها را خواهید دید و خوبیها را متوجه. شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدیها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید.
"مولانا"
عشق را بیمعرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شکود روشن زشمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن ..مولانا
برگرفته از سایت شناسنامه
پی نوشت 1 :
چند روز پیش یه کامنتی تو وبلاگ خانواده برتر در مورد خوشگل تر بودن پسرای ایرانی نسبت به دخترا گذاشتم که ناخواسته باعث ناراحتی بعضی از دخترخانما شد.. بعد شبش رفتم احیا ، مداح این شعر زیبا رو خوند و گفت توهین به مصنوع و مخلوق خدا توهین به خود خداست ...بعدش ناراحت شدم و اومدم این شعر رو تو نت سرچ کردم و به این مطلب زیبا مولانا رسیدم وگفتم که بد نیست اونو با شما به اشتراک بزارم..
پی نوشت 2 :
هدف من از زیبایی تنها در مقوله ازدواج بوده وگرنه که به قول مولانا اگه عاشق باشی، تنها چیزی که ارزش نداره ظاهر معشوقه...
پی نوشت 3:
بعضی دوستان اشاره کردن که شعر برای استاد پریش شهرضاییه.. البته تو اینترنت بیشتر از مولانا به عنوان شاعر این شعر نام برده شده.. به هر حال باید اشاره ای هم به اسم استاد شهرضایی میکردم که حق مطلب به درستی ادا بشه.. ممنون از عزیزانی که یاداوری کردن..